var myString = "103/9/5";
ستاره ی شعر وسخنوبلاگی برای ستاره دار ترین سخنان اشعاری از فروغ فرخزاد نمیدانم چه میخواهم خدایا.. نمی دانم چه می خواهم خدایا **************** دریغ یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
هر کجا می نگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
با که گویم ستم عشقش را
مادر، این شانه ز مویم بردار
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
به چکار آیدم این زیبائی
بشکن این آینه را ای مادر
در ببندید و بگوئید که من
جز او از همه کس بگسستم
فاش گوئید که عاشق هستم
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست، بگوئید آن زن
دیرگاهیست، در این منزل نیست..... طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ |