var myString = "103/9/4";
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 23
کل بازدید : 13596
کل یادداشتها ها : 18
خبر مایه


setareh - ستاره ی شعر وسخن

ستاره ی شعر وسخن

وبلاگی برای ستاره دار ترین سخنان


< 1 2 3 4 >

ماه من!

از خیالم که میگذری خواستنت چون پاره ای ابر کوچک در دلم چکه میکند

و عاشقانه ای

از پنجره دستانم

به نجوای باران سرک میکشد

دستانم را دایره وار دور دلت حلقه میکنم

عزیز دلم!

مبادا فکر کنی «داستان اسارت»است

این حکایت را به زیاد خواستنت تعبیر کن...ماه من


  

در اطراف ما چه میگذرد؟؟؟....اجتماعی


  

لیلی شبی از وادی مجنون گذر کرد

با گوشه چشمی به حال او نظر کرد

مجنون در آن امواج غم حال خوشی داشت

در گیرو دار عشق احوال خوشی داشت

فریاد می زد از سرِ سوز و سرِ درد

لیلای خود را یک نفس فریاد می کرد

لیلی چو حال عاشق دیوانه را دید

کوه دلش لرزید و سنگ خاره پاشید

آمد سر او را ز روی خاک برداشت

بر دامن پر مهر و گرم خویش بگذاشت

گفتا بیا تا لحظه ایی آرام گیریم

لختی بیاسائیم و از هم کام گیریم !

مجنون عاشق تا رخ آن ماهرو دید

چون بید مجنون شانه های او بلرزید

برخاست، سر برداشت از دامان لیلی

گفتا مرا با خود رها کن جان لیلی

من عاشق جان توام، لیلی همان است

لیلی همان احساس پاک جاودان است

اینجا تن واندام بازاری ندارد

دیوانه با این کارها کاری ندارد !

لیلی به خود لرزید و پلکش بر هم افتاد

بر غنچه ی رویش زلال شبنم افتاد

یک لحظه مجنون گشت و مجنون را رها کرد

او را رها در جذبه ای بی انتها کرد

مجنون چو یک زورق به شط شب روان شد

لیلی بر آن تابوت کوچک بادبان شد

پارو زنان بر پهنه ی امواج راندند

چشمان شب بر آن دو هاج و واج ماندند

رفتند تا در گوشه ای تنها فتادند

جانها گره خورده و از تن ها فتادند

توفان شن آن شب بیابان را بپوشاند

در گوشه ی شنزار باغ لاله رویاند

آنجا دو تن با هم به زیر خاک می رفت

یک جان "حق جو" جانب افلاک می رفت

 

 


  

یک شبى مجنون نمازش راشکست  http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifبی وضو در کوچه ى لیلا نشست. http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifعشق ، آن شب مست مستش کرده بود http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifفارغ ازجام الستش کرده بود! http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifگفت یارب از چه خوارم کرده اى http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifبرصلیب عشق دارم کرده اى http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifخسته ام زین عشق دل خونم نکن http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifمن که مجنونم ، تومجنونم نکن http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifمرد این بازیچه دیگر نیستم http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifاین تو و لیلاى تو...من نیستم!! http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifگفت اى دیوانه،لیلایت منم http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifدر رگت پنهان و پیدایت منم http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifسالها با جورلیلا ساختی http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

http://blogfa.com/images/smileys/24.gifمن کنارت بودم ونشناختی.

 

 


  

اشعاری از فروغ فرخزاد

نمیدانم چه میخواهم خدایا..

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم  آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
 به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که درخلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
 فروغ فرخزاد

****************

دریغ

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ

 

نیست یاری که مرا یاد کند

 

دیده ام خیره به ره ماند و نداد

 

نامه ای تا دل من شاد کند

 

خود ندانم چه خطائی کردم

 

که ز من رشته الفت بگسست

 

در دلش جائی اگر بود مرا


پس چرا دیده ز دیدارم بست

 

هر کجا می نگرم، باز هم اوست

 

که بچشمان ترم خیره شده


درد عشقست که با حسرت و سوز

 

بر دل پر شررم چیره شده

 

گفتم از دیده چو دورش سازم

 

بی گمان زودتر از دل برود

 

مرگ باید که مرا دریابد

 

ورنه دردیست که مشکل برود

 

می کشندم چو در آغوش به مهر

 

پرسم از خود که چه شد آغوشش

 

چه شد آن آتش سوزنده که بود

 

شعله ور در نفس خاموشش

 

شعر گفتم که ز دل بردارم

 

بار سنگین غم عشقش را


شعر خود جلوه ئی از رویش شد

 

با که گویم ستم عشقش را

 

مادر، این شانه ز مویم بردار


سرمه را پاک کن از چشمانم

 

بکن این پیرهنم را از تن

 

زندگی نیست بجز زندانم


تا دو چشمش به رخم حیران نیست

 

به چکار آیدم این زیبائی

 

بشکن این آینه را ای مادر


حاصلم چیست ز خود آرائی

 

در ببندید و بگوئید که من

 

جز او از همه کس بگسستم


کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست

 

فاش گوئید که عاشق هستم


قاصدی آمد اگر از ره دور

 

زود پرسید که پیغام از کیست

 

گر از او نیست، بگوئید آن زن

 

دیرگاهیست، در این منزل نیست.....


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ